عروسک


عروسک خیمه شب بازی ات آن روز شکست!
همان روز که خواستی دوست داشتنش را با رفتـن ثابت کند ، حرکتی که دیگر در توانش نبود! اصرار به اثبات کرد و شکست ! مرگش را که باور کردی، رها شد در گردباد.
مشق شـب هــر روز او، تکرار می کرد : یاد من باشد دنیا بسان مادری ست. به جگرگوشه های آن هــرگز دل مبنــد! کافیست بداند دلبستــگی ات را، وابستــگی ات را ، همان از تـو گرفته خــواهد شذ ...
الفبای دل کنــدنی یــاد گرفت، پــرواز ، پــریدن و اوج گرفتنی، تمام اینها را که آموخت به کــلاغ بودنت خندید! از آن روز به آسانی دل می کند از همه چیز و همه کس!
هم وزن شده بود با تمام قاصدک های جهان. دیگر در اسارت آدم ها نبود.
از این شاخه به آن شاخه می پرید و اوج می گرفت بر بلندای هفت آسمان. چه خــوب دل کندن را یاد گرفته بود.
و فقط رهـــایی را شرط اثبـات عشق می دانست.

Comments

Popular posts from this blog

عشق تو حقه ولی دنیا پر نا حقه

من شاعرم